من تــلـخ شــده ام
مثل قــهوه فرانسه
بدون شیر و شــکر
فنجان را زمین بــگـذار
بیرون را نگــاه کــن
امشـب بــاران مــی بارد
و تــو خــیلــی زود
لای آن بــارانــی بُلـــند ســیاه
بــین آدمــها
طَــعم تــلـخ مــَــرا از یــاد مــی بَــری ! ! !
میخوام بنویسم و رها باشم
از خستگی های خانه
از همسرداری تکراری
از زندگی ای که خلاصه شده در یک چهاردیواری...
خانه ات زیباست
نقش هایت همه سحرانگیز است
پرده هایت همه از جنس حریر
خانه اما بی عشق ، جای خندیدن نیست
جای ماندن هم نیست
باید از کوچه گذشت
به خیابان پیوست
و تکاپوی کنان
عشق را بر لب جوی و گذر عمر و خیابان جوئید
عشق بی همهمه در بطن تحرک جاریست
فروغ فرخزاد